تميز اسمى است نكره و جامد كه براى رفع ابهام از ما قبل خود به كار مىرود. تميز بر دو قسم است: الف) تميز مفرد، ب) تميز نسبت.
1. مساحت
2. وزن، مانند: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزال، 7ـ 8)
3. كيل
4. عدد
تميز عدد هم در دو حالت ديده مىشود:
الف) صريح، مانند:
إِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا (يوسف، 4)
إِنَّ هذآ أَخى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً (ص، 23)
وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا (اعراف، 155)
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرًا (توبه، 36)
ب) غير صريح، مانند:
كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً (بقره، 249)
وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها (اعراف، 4)
در ترجمه اين نوع تميز، در ادبيات فارسى مشكلى نداريم و در جايگاه خود ترجمه مىشود.
اين قسم تميز در اسلوب فارسى و قواعد دستورى مانند زبان عربى وجود ندارد، لذا در برگرداندن آن به فارسى، سليقهاى عمل مىشود و نقدهايى كه بر ترجمههاى آياتِ تميزدار ارائه ميشود بدان جهت است كه معادل آن در فارسى ديده نمىشود. لذا در اين نوشتار سعى شده است با دستهبندى موارد آن، قاعدهاى در ترجمه تميزِ نسبت و جايگاه آن در جمله، ارائه گردد.
چنانچه تميز بعد از افعل تفضيل استعمال شود و جمله سؤالى باشد، مىتوان ترجمه تميز را قبل از كلمه سؤالى آورد و در بعضى آيات مىتوان در پايان جمله استعمال نمود.
الف) وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ (نساء، 125)
و دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است؟ (فولادوند)
ب) وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (مائده، 50)
و براى اهل يقين، داورى چه كسى بهتر از خداوند است؟ (خرمشاهى)
ج) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعآ إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا (فصلت، 33)
گفتار چه كسى نيكوتر است از آن كه... (نويسنده)
د) قُلْ أَىُّ شَىْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً (انعام، 19)
بگو: گواهى چه كسى از همه برتر است؟ (فولادوند)
الف) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً (نساء، 122)
و كيست كه در گفتار و وعدههايش، از خدا صادقتر باشد؟ (مكارم)
ب) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا (نساء، 87)
و راستگوتر از خدا در سخن كيست؟ (فولادوند)؛ و كيست راستگوتر از خدا در سخن؟ (نويسنده)
ج) فَلْيَنْظُرْ أَيُّهآ أَزْكى طَعامًا (كهف، 19)
و بنگرد كه كدامشان طعام پاكتر دارند. (سيد جلال الدين مجتبوى)
د) لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (كهف، 7)
تا آنان را بيازماييم كه كدامشان نيكوكارترند (مجتبوى)؛ تا امتحانشان كنيم كه كدامشان به عمل بهترند (آيتى)
آيه 138 سوره مباركه بقره، چون سه ويژگى دارد: الف) استعمال اين نوع تميز، ب) استعمال مفعول مطلق (كه فعل آن در آيه قبل آمده)، ج) ترجمه لغتِ صبغه كه اكثر مترجمان يكسان ترجمه كردهاند و يكى از مفسران به گونهاى ديگر، لذا به نقل تمامى آنها مىپردازيم:
صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (بقره، 138)
«صِبْغَةَ اللّهِ» مفعول مطلق است. «مَن» متبدا و استفهامى است و بر فرد دلالت مىكند نه بر شىء، و «أَحْسَنُ» خبر آن و «صِبْغَةً» تميز است كه براى رفع ابهام از جمله قبل به كار رفته و «نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ» جمله حاليه است.
ذيلاً به برخى از ترجمههاى مترجمان جديد و قديم توجه فرماييد و در پايان، آنها را با ترجمه علامه حسن مصطفوى ــ صاحب كتاب ارزنده التحقيق فى كلمات القرآن ــ در تفسير روشن مقايسه نماييد:
1) رنگ خدايى (بپذيرند، رنگ ايمان و توحيد و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ (تفسير نمونه) پايان آيه هم بدون ترجمه رها شده است.
2) (گوئيد) رنگ خدا داريم و كيست كه رنگ او از خدا بهتر است؟ و ما پرستندگان اوئيم. (تفسير نور، آقاى قرائتى)
3) قبول كرديم رنگ خدا را (يعنى دين او را) و كيست بهتر از خدا به اعتبار رنگ و ما او را پرستندگانيم. (شاه ولى اللّه دهلوى)
4) ملت ابراهيم همان رنگآميزى خدايى است، و نيكوتر از خداوند از جهت رنگآميزى كيست؟ و ما همان پرستندگان او هستيم. (پرتوى از قرآن ـ آيت اللّه طالقانى)
5) آراستن خدايى است و كيست بهتر از خدا به آراستن و ما پرستنده اوئيم. (جلال الدين فارسى)
6) (خداوند ما را با آيين توحيدى و ايمان راستين زينت داده است و) اين رنگ و زينت خداست و چه كسى از خدا (مىتواند) زيباتر بيارايد و بپيرايد و ما تنها او را مىپرستيم. (تفسير نور ـ دكتر مصطفى خرمدل)
7) رنگ آميزى خدا است كه به ما مسلمانان رنگ فطرت ايمان و سيرت توحيد بخشيد و هيچ رنگى خوشتر از ايمان به خداى يكتا نيست و ما او را بىهيچ شائبه شرك، پرستش مىكنيم. (الهى قمشهاى)
8) اين است نگارگرى الهى، و كيست خوشنگارتر از خدا؟ ما او را پرستندگانيم. (فولادوند)
9) اين نگارگرى الهى است و چه كسى خوشنگارتر از خداوند است و ما پرستندگان او هستيم. (خرمشاهى)
10) (بگوييد:) رنگ خدا (اى داريم) ــ يعنى ايمان ما رنگ خدايى دارد و دين خداى را كه همان يكتا پرستى و كيش ابراهيم است پذيرندهايم و كيست نيكوتر از خداى در رنگ ــ دين فطرت؟ و ما او را پرستندگانيم. (دكتر سيد جلال الدين مجتبوى)
11) اين رنگ خدا است و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است، ما پرستندگان او هستيم. (آيتى)
12) خداوند رنگ خالص بخشيد، كى بهتر از خداوند به بندگان رنگ سعادت مىبخشد، ما از روى خلوص او را پرستش و عبادت مىنماييم. (ترجمه و تفسير عمادزاده)
13) و متابعت كنيد دين خداى را، و كيست كه دين وى نيكوتر است از دينِ خداى، و ما او را مطيعانيم. (تاج التراجم ـ ابوالمظفر شاهفوربن اسفراينى)
14) رنگ كرد خدا و كيست نيكوتر از خدا در رنگ و ما او را پرستندگانيم (خلاصة التفاسير، چاپ فراهانى)
در پايان اين بخش، توضيحات علامه حسن مصطفوى در تفسير روشن (ج 2، ص 199 و 201) را مرور مىكنيم:
(خداوند متعال ما را متحول كرده است) يك تحول كردنى، و كيست كه نيكوتر باشد از خداوند متعال در جهت تحول ايجاد كردن و ما پيوسته او را عبادت كنندگانيم.
صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً
صبغه: براى بناء نوع و از ماده صَبغ، به معنى فروبردن چيزى است در چيزى ديگر كه تحول و تغييرى در آن صورت بگيرد، مانند فرو بردن لباس در ظرف رنگ و فرو بردن نان در خورشت. و اين معنى اعم است از آنكه در امور مادى باشد يا امور معنوى.
و مراد در اينجا صبغه معنوى است، زيرا چون انسان در زندگى مادى خود با لطف و عنايت حق متعال در بحر رحمت و محيط نور و روحانيت و جهان معنوى فرو رفته و تحولى در زندگى و در مسير او پيدا شده و از كدورات و آلودگيها و تيرگيهاى عالَم ماده پاك گشت، به طور مسلم بهترين موفقيت و سعادت را دريافته است.
آرى، تحول و خوشبختى نيكوتر از اين تصور نمىشود كه انسان در مسيرى حركت كند كه حق و مستقيم و روشن بوده و انسان را به نتيجه مطلوب و خوش و به محيط رحمت و نعمت و سرور برساند و مخصوصاً اينكه اين تحول و رنگ گرفتن به دست خداوند متعال و در تحت اراده و اختيار او صورت بگيرد، نه با دست ارباب صنايع و فنون و علوم و مذاهب مختلف و اهل اهواء و تمايلات مادى.
و اين جمله عطف است به «آمنا باللّه» و تقدير چنين است كه «اَمنّا بِاللّه و صبَغَنا اللّهُ صِبغةً وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» و اشاره است به آنكه اين ايمان ما رنگهاى مختلفى نداشته و تحولات غير الهى نبوده است، بلكه تحول ما به دست خداوند متعال صورت گرفته است.
و اضافه شدن كلمه «صبغه» به «اللّه» همين تقدير «صبغنا اللّه» را مىرساند و همچينن جمله «من اللّه صبغة» كه اشاره مىشود به نيكوتر و بهتر بودن تحول دادن و رنگ كردن خداوند، كه بهتر از او كسى نخواهد بود.
چنانچه تميز بعد از افعل تفضيل استعمال شود و جمله اسميّه باشد، تميز را مىتوان در آغاز جمله ترجمه نمود و در بعضى موارد، مىتوان تعبير «از حيث، از جهت، از نظر» را قبل از تميز اضافه كرد. مثال:
1) فَقالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا (كهف، 34)
مال من از تو بيشتر است و از حيث افراد از تو نيرومندترم. (فولادوند)
2) وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ أَمَلاً (كهف، 46)
و نيكيهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد [نيز] بهتر است. (فولادوند)
3) وَ أَخى هرُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّى لِسانًا (قصص، 34)
و برادرم هارون، زبانش از من فصيحتر است. (مكارم)
4) فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنآ (صافات، 11)
پس از ايشان بپرس آيا آفرينش آنان استوارتر است يا آنانى كه ما آفريدهايم؟ (خرمشاهى)
5) أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا (حديد، 10) درجه آنان، نسبت به كسانى كه بعد از آن انفاق كردهاند بالاتر است. (نويسنده)
آنان از لحاظ مرتبه و مقام نسبت به كسانى كه بعد از آن انفاق كردهاند، برترند. (نويسنده)
چنانچه تميز بعد از فعل «كفى» استعمال شود، مناسب است تميز را پيش از فاعل، و پس از آن فعل را ترجمه كنيم. به آيات زير توجه فرماييد:
1) وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (نساء، 79 و 166؛ فتح، 28)
و خداوند گواهى را كافى است (خرمشاهى) ـ و گواه بودن خدا بس است (فولادوند)
شهادت خداوند كافى است. (نويسنده)
2) وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبًا (نساء، 6)
خداوند حسابرسى را كافى است. (خرمشاهى) ـ (گرچه) خداوند براى محاسبه كافى است (مكارم) ـ حسابرسى خداوند كافى است (نويسنده)
3) وَ كَفى بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللّهِ نَصيرًا (نساء، 45)
و خدا يار و ياور شما بس (خرمشاهى) ـ كافى است كه خدا سرپرست [شما] باشد و كافى است كه خدا ياورِ [شما] باشد (فولادوند) ـ و خدا دوست و كارسازى بسنده و ياورى بسنده است (مجتبوى) ـ ياورى و كارسازى خداوند كافى است. (نويسنده)
4) وَ كَفى بِاللّهِ عَليمًا (نساء، 70)
و خدا دانايى بسنده است (خرمشاهى) (مجتبوى) ـ دانايى خداوند كافى است ـ بسنده است. (نويسنده)
5) وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (نساء، 81 و 132 و 171؛ احزاب، 48)
خداوند كارسازى را كافى است ـ و خدا كارسازى بسنده است (مجتبوى) ـ كارسازى خداوند كافى است. (نويسنده)
1) وَ كَفى بِنا حاسِبينَ (انبياء، 47)
و ما خود حسابرسى را كفايت مىكنيم (خرمشاهى)؛ و كافى است كه ما حسابرس باشيم (فولادوند)؛ و ما حسابگرانى بسندهايم (مجتبوى)؛ و كافى است كه ما حساب كننده باشيم (مكارم)؛ كه ما حساب كردن را بسندهايم (آيتى)؛ حسابگرى ما، كافى است. (نويسنده)
با توجه به كلمه «حاسبين» ترجمه آقاى مكارم را بهتر مىتوان پذيرفت.
2) وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا (نساء، 55)
و اينان را آتش افروخته جهنم بس است. (خرمشاهى و مجتبوى)
سوزان و فروزان بودن جهنم (براى اينان كه روگردان و بازدارندهاند) كافى است. (نويسنده)
3) اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِه إِثْمًا مُبينًا (نساء، 50)
بنگر كه چگونه بر خداوند دروغ مىبندند و همين گناه به اين آشكارى بس (خرمشاهى و مجبتوى)؛ و همين دروغ، گناهى آشكار را بسنده است (آيتى)؛ ببين چگونه بر خدا دروغ مىبندند، اين گناه آشكار (براى مجازات دروغ آنان) كافى است. (مكارم)
ترجمه اخير، از بقيه ترجمهها مناسبتر به نظر مىرسد.
4) وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِه خَبيرًا بَصيرًا (اسراء، 17)
و پروردگار تو آگاهى يافتن و ديدن گناهان بندگانش را كافى است (آيتى)؛ همين كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آنها بينا است (تفسير نور، دكتر خرم دل)؛ آگاهى و بينايى پروردگارت به گناهان بندگانش كافى است. (نويسنده)
5) وَ كَفى بِه بِذُنُوبِ عِبادِه خَبيرًا (فرقان، 58)
و او به گناهان بندگانش بس آگاه است. (خرمشاهى)
آگاهى او به گناهان بندگانش كافى است. (نويسنده)
در جملههاى فعليه، گاه تميزِ نسبت، رفع ابهام از فاعل مىكند كه اصطلاحاً گفته مىشود: مُحَوَّل از فاعل و يا منقول از فاعل، و گاه رفع ابهام از مفعول مىكند كه گفته مىشود: مُحَوَّل از مفعول و يا منقول از مفعول.
در ترجمه نوع اول، پيشنهاد مىشود تميز، قبل از فاعل ترجمه شود. مثال:
الف) وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدينَةِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتيها عَنْ نَفْسِه قَدْ شَغَفَها حُبًّا (يوسف، 30)
گروهى از زنان در شهر گفتند همسر عزير مصر خواسته است كه خادم خويش را بفريبد و به خود خواند. عشق جوان وى را شيفته و شيداى خود كرده است. (تفسير نور، دكتر مصطفى خرمدل)
ب) وَ لَمّا جآءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سىءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ (هود، 77)
هنگامى كه فرستادگان (به صورت جوانانى) به پيش لوط آمدند، لوط بسيار از آمدن آنان ناراحت گرديد و دانست كه قدرت دفاع از ايشان (در برابر قوم تبهكار خود) را ندارد و گفت امروز، روز بسيار سخت و دردناكى است. (تفسير نور، دكتر خرم دل)[1]
ج) قالَ رَبِّ إِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا (مريم، 4)
گفت: پروردگارا، استخوانهاى من سستى گرفته است و شعلههاى پيرى (تمام موهاى) سرم را فرا گرفته است. (تفسير نور، دكتر خرم دل)[2]
براى نوع دوم پيشنهاد مىشود تميز قبل از مفعول ترجمه شود. مثال:
الف) انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا (بقره، 259)
و به استخوانها بنگر كه چگونه فراهمشان مىنهيم، سپس بر آنها (پرده) گوشت مىپوشانيم (خرمشاهى)؛ و گوشت بر آن مىپوشانيم (مكارم). ترجمه آقاى مكارم با پيشنهاد ما بيشتر همخوانى دارد.
ب) وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانًا (انفال، 4)
و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان بيفزايد. (فولادوند)
ج) وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ مآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْرَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا (مائده، 68)
و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده، بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود. (فولادوند)
و آنچه از سوى پروردگارت نازل مىشود (نزول قرآن)، بر طغيان و كفر بسيارى از آنان مىافزايد. (خرمشاهى)
در سه آيه از قرآن كريم، با كاربرد تميزى روبهرو مىشويم كه با توجه به نكات و ساختار آيه، ترجمه صحيح آن دقت بيشترى مىطلبد. در پايان اين مقال، به ظرافت موجود در ساختار و ترجمه آنها اشاره مىكنيم.
1) يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (صف، 2 و 3)
تركيب: «كَبُرَ» فعل است و «مَقتاً» تميز و جمله مؤول «أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» فاعل «كَبُرَ» است.
از واژه «مَقت» به نفرت، خشم، انزجار و بيزارى تعبير مىشود.
ترجمه:
الف) نزد خداوند بس منفور است كه چيزى را بگوييد كه انجام نمىدهيد. (خرمشاهى)
ب) نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد. (فولادوند)
2) وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا * ما لَهُمْ بِه مِنْ عِلْمٍ وَ لا لاِبآئِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِبًا (كهف، 4 و 5)
تركيب: «كَبُرَت» فعل و بنا بر رأى زمخشرى در كشاف، ضمير «هِىَ» كه به جمله «اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا» در آيه قبل برمىگردد فاعل آن است. «كَلِمَةً» تميز و «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» صفت «كَلِمَةً» است.
ترجمه:
الف) ناپسند است سخنى كه از دهان ايشان برمىآيد. (خرمشاهى)
ب) اين سخن (كه خداوند صاحب فرزند است) كلام بسيار بزرگ و ناپسندى است كه از دهان آنها خارج مىشود. (كلمه «كبرت» در مقام تعجب همراه با سرزنش و توبيخِ گويندگان است). آنان مطلب خيلى بزرگى را مدعى شدهاند كه بدان هيچ علم ندارند و دروغ مىگويند. (نويسنده)
3) اَلَّذينَ يُجادِلُونَ فى اياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتيهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ امَنُوا (غافر، 35)
تركيب: «الذين يجادلون» مىتواند منصوب باشد و بدل از «مَن هُوَ مُسْرِفٌ» در آيه قبل، در اين صورت فاعل «كَبُر» ضميرى است كه به «مَن هُوَ مَسْرِفٌ» برمى گردد. و «مَقْتًا » تميز است. و نيز مىتواند مبتدا باشد و مرفوع، كه در اين صورت براى مرجع ضمير (كَبُرَ) بايد مضافى را محذوف گرفت، يعنى «جِدالُ الَّذينَ يُجادِلونَ كَبُرَ مَقتاً». قول سوم آنكه: «اَلَّذينَ يُجادِلُونَ» مبتدا باشد و جمله «بِغَيرِ سُلطانٍ اَتَاهُم» خبر آن و فاعل «كَبُرَ» (كَذلِك) اَى كَبُرَ مَقتاً مِثلَ ذلك الجِدال (به نقل از كشاف زمخشرى).
الف) همانها كه در آيات خدا بىآنكه دليلى برايشان آمده باشد، به مجادله برمىخيزند؛ (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردهاند به بار مىآورد. (مكارم)
ب) آنان كسانىاند كه بدون هيچ دليلى كه (از عقل يا نقل در دست) داشته باشند در برابر آيات الهى (موضعگيرى مىكنند و) به ستيز و كشمكش مىپردازند. (چنين جدال بىاساس و نادرستى با آيات الهى) موجب خشم عظيم خدا و كسانى خواهد شد كه ايمان آورده باشند (تفسير نور، دكتر خرم دل)
ج) آنانكه درباره آيات خدا، بىآنكه حجتى بديشان آمده باشد، ستيز وجدل مىكنند (و اين) نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند، دشمنى بزرگى است (سيد جلال الدين مجتبوى)
نويسنده براى هر يك از آيات، ترجمههايى را از ميان ترجمههاى مترجمان گرانقدر انتخاب كرده كه به گمانِ خود، با قواعد دستورى آيات، سازگارتر تشخيص داده است و سرانجام بايد اذعان كرد كه هر نوع پيشنهاد و ارائه طريق، باز به سليقه نويسنده بازمىگردد كه آن هم خالى از نقد و اشكال نخواهد بود؛ چه سخنى كه در آن خلاف و اختلافى وجود ندارد، كلام حق تعالى است، وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا (نساء، 82).
[1]. اين قسمت عيناً از پاورقى تفسير نور ارائه مىگردد: ضاق بهم ذرعاً: سخت به تنگنا افتاد و كارى براى ايشان از دستش برنمىآمد، دلش به حال آنان سوخت و بسيار نگران ايشان گرديد. ذرعاً تاب و توان ـ ضيق ذراع و يا ذرع: كنايه از فقدان طاقت و عدم توانايى است و رحب ذراع يا ذرع: كنايه از تاب و توان انجام كار است. ذرع را كنايه از صدر و قلب هم گرفتهاند. ذرعاً تميز است و مُحَوَّل از فاعل، يعنى عَجزتْ قُوَتّه عَن حِمايَتِهم من اَذَى قَومِهِ.
[2]. اشتعل: شعلهور شد، شعله فراگير شد. مراد سفيد شدن موهاى سر است. شيباً پيرى تميز است (پاورقى تفسير نور).